دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۹۸
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایمدور از مولای خود در تنگنا افتاده ایمراه را گم کرده و بیراهه دائم می رویمدر غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایمکیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه؟!از امام عصر، از مولا جدا افتاده ایمبرکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟!گیرِ مال شبهه و مال ربا افتاده ایمرنگ ایمان رفته از این شهر، تقوا رفته استوای بر ما... شاید از چشم خدا افتاده ایممنتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۹۸
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایمدور از مولای خود در تنگنا افتاده ایمراه را گم کرده و بیراهه دائم می رویمدر غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایمکیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه؟!از امام عصر، از مولا جدا افتاده ایمبرکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟!گیرِ مال شبهه و مال ربا افتاده ایمرنگ ایمان رفته از این شهر، تقوا رفته استوای بر ما... شاید از چشم خدا افتاده ایممنتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر
افتادهایم
عکس خورشیدیم در آب روان
افتادهایم
ناامید از جذبهٔ خورشید تابان
نیستیم
گر چه چون پرتو به خاک از
آسمان افتادهایم
رفته است از دست ما بیرون
عنان اختیار
در رکاب باد چون برگ خزان
افتادهایم
نه سرانجام اقامت، نه امید
بازگشت
مرغ بیبال و پریم از آشیان
افتادهایم
بر نمیدارد عمارت این زمین
شورهزار
ما عبث در فکر تعمیر جهان
افتادهایم
از کشاکش یک نفس چون
موج فارغ نیستیم
گر چه در آغوش بحر بیکران
افتادهایم
چهرهٔ آشفته حالان
" خواهرشوهر چی کار میکنه؟ [همراه با خندهی طعنهوار.] "
در راستای سوالاتی که این روزها ازم پرسیده میشه؛ باید عرض کنم خدمتتون که این چیزا گفتن نداره، ولی در حال برنامهریزی یک قتل تروتمیز هستم. قطعاً تا الان هویت مقتول رو حدس زدین.
پینوشت: واقعاً خواهرشوهرها فشار زیادی ُ تحمل میکنن. بیاین تمیز کنیم این تاریخِ خرابمون ُ.
پینوشت دو: لعنتی! این اولینباره که یک صفت اینقدر پررنگ میشه که روی اسمم سایه میاندازه. آه.
پینوشت
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
این هم پی نوشت:) بالاخره کار این دو فصل تمام شد. تحلیل بخش کمی و بخش کیفی پایان نامه ام.
مامون بحضرت نامه یی نوشت ودر خواست کرد حضرت در پاسخ او نوشت در خواست کرد حضرت در پاسخ او نوشت من فردا بحمام نمیروم وعقیده ندارم تو و فضل هم فردا بحمام روید مامون دو مرتبه دیگر بحضرت نامه نوشت امام رضا ع باو نوشت یا امیرالمومنین من فردا حمام نمیروم زیرا دیشب پیغمبر ص در خواب بمن فرمود ای علی فردا فردا حمام نرو و من عقیده ندارم که تو و فصل هم فردا بحمام روید مامون بحضرت نوشت شما راست مبگویی و پیغمبر ص هم راست فرمود من فردا حمام نمبروم و فضل خ
بسم الله الرحمن الرحیم
به علت دلایل غیر قابل ذکر از گذاشتن متن اصلی معذوریم.
این پست فقط پی نوشت دارد.
پی نوشت: دلم میخواد وقتی میرم بیرون یه قاشق با خودم ببرم چشای بعضی هارو از کاسه درآرم...
بعدا نوشت:شب رغبت هاست چه رغبتی بهتر از خواست ظهور یوسف گمگشته ی مان...
اللهم عجل لولیک الفرج
مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هر که در عشق رکب خورده کنار افتاده
فصل تا فصل خدا بى تو هوا یک نفره است
از سرم میل به پاییز و بهار افتاده
هر دو سرخیم ولى فاصله ما از هم
پرده هایى است که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است
آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده
حس من بى تو به خود نفرت دانشجویى ست
از همان درس که در آن دو سه بار افتاده
سهمم از عشق تو عکسى ست که دیدم آن هم
دستم آنقدر تکان خورده که تار افتاده!
#سید_سعید_صاحب_علم
گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشتاینکه من راتاکجاهامی بری خواهم نوشتچشمهای توخدای حرفهای تازه اندکفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای منوقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشتبوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتوعشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشتاینکه من مردابم اری خط به خط کهنگیتوبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشتدرمیان دستهای کوچم جای تو نیستمن تمامت رابرای دیگری خواهم نوشتموج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشدباتودارم حرفه
حواسم پرت سوتیم شد یادم رفت بگماستاد موسیقیم گفت هوشت خیلی خوفه ^_^
جلسه قبل بهم سه تا کتاب گفت بخرم که دوتا شو گیر آوردم و یکیش رو نداشتن
امروز وقتی رفتم اون دو تا رو باهم باز کرد و از هردوش بهم مشق داد
گفت به بقیه فقط یه دونه رو درس میدم ولی چون تو زود یاد میگیری خوبم تمرین میکنی این کتاب سنگینه رو هم درست میدم :)
یکم پز بدیم سوتی مونو بشوره ببره بفهمین اونقدرام خنگولک نیستم
ولی جدی یه سوال
چرا من هرجا کلاس ملاس میرم کلی تعریف میکنن و میگن خوبی
ا
ایا بالاخره روزی، ما نیز به دلخواه خویش زندگی خواهیم کرد؟!
پینوشت: اینروزا زیاد پست میذارم ، دلیلش اینه که تو محیط کار تناقضها و زشتیها رو میبینم و سکوت میکنم، تو خونه برای کسی از اینهمه بی انصافی که به مردم میشه غرغر نمیکنم،تو سرم اما پر از اعتراض و حرفه!بنابراین ، باز هم پناه بر وبلاگهای سوت و کور و از رونق افتادهیمان !
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
سابقه نداشته اینجوری بشه یه ویروس خیلی باحال از یه حشره مرموز که تازه هشدارش تو سیما شروع شده و من هم جزو اولین نفرات گیرنده هستم . صورتم به گا رفته پوستم به تف بنده انقدر خارش صورت گرفتم که فقط دارم از صورتم به جای پوست های زخمی آبه مایل به زرد دارم جدا میکنم .
پ نوشت : 50 ت برای سه دقیقه پول ویزت دکتر پوست :(
پ نوشت : حشره ، پروانه و... هر موجود دیگه که شب و روز تو خیاباون ولن دست نزنید و حتی نزارید روتون بشینن در صورت نشستن به زودی به چیز خواهید ر
دین حق در خطر افتاده، کمک کن فضه
حرف حق از اثر افتاده، کمک کن فضه
قول داده به نبی حیدرِ من صبر کند
یاد حرفِ پدر افتاده، کمک کن فضه
درب این خانه که خود بوی نبی را دارد
گیرِ چندین نفر افتاده، کمک کن فضه
سرخ شد حلقه و مسمارِ درِ این خانه
شعله بر جانِ در افتاده، کمک کن فضه
با لگد ریخت درِ خانه... ببین روی سرم...
یک درِ شعله ور افتاده، کمک کن فضه
مردک پست چنان ضربه به پهلویم زد
شاخه ام از ثمر افتاده، کمک کن فضه
سوی کوچه ببرم زود، علی را بُردند
حیدرم در خط
چند سالی میشود که مسئولین فرهنگی کشور بفکر تولید نوشتافزار ایرانی افتادهاند. تمام هنرشان هم این بوده که عکسِ شهدا را روی جلد دفترهای بعضاً وارداتی بچسبانند و اینگونه ایشان را مقابلِ از بتمن و سوپرمن گرفته تا مینیونز و سیندرلا علم کردهاند.
صد البته از خود نپرسیدهاند که: کودکِ هفت-هشتسالهای که تازه با مفهوم "زندگی" آشنا شده کجا و مفاهیمی چون "مرگ"، "جنگ"، "خون" و ...
گوسپلن (کمیته برنامهریزی دولتی شوروی) در عمل تلاش میکرد تا از تصمیمگیری اجتناب کند. اگر تصمیمی که میگرفتی بد از آب درمیآمد، ممکن بود تیرباران شوی. بهتر بود که هیچگونه مسئولیتی را نپذیری.
من آینده را دیدهام: چرا ملتها شکست میخورند؟
***
مقیاس کوچک:
فرد به روی زمین افتاده و تقاضای کمک میکند، اما از جیبها به جای دستی برای کمک، گوشیای برای فیلم گرفتن خارج میشود.
شاید گرفتن مسئولیت یک مصدوم سختتر از کمکنکردن به او باش
خون است که روی خاک خشت افتاده است
داغ است به قلب سر نوشت افتاده است
خیزید و فرشته را به بیرون ببرید
آتش به در باغ بهشت افتاده است
شهادت بانوی دو عالم ، امّ ابیها حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها بر عموم مسلمانان تسلیت
کاغذ های سفید را از کیفش بیرون کشید و کیفش را روی زمین انداخت. به سرعت به سمت میزش که گوشه اتاق بود رفت و صندلی را عقب کشید. پشتی صندلی به دیوار گچی برخورد کرد و کمی گچ رو زمین ریخت.
روی صندلی نشست. قلمش را در دست گرفت و شروع به نوشتن کرد.
موضوعی نداشت، فقط نوشت.
هرچیزی را که میتوانست نوشت، هرچیزی که توی مغزش بود را روی کاغذ ریخت. انگار هرلحظه گلولهایی به مغزش برخورد میکرد و محتویات مغزش روی کاغذ میپاشید.
درد دستش را نادید گرفت، خط به خط و ک
یک زمانی، در دوران خیلی نوجوانی، به واسطه شرکت در مسابقات وبلاگ نویسی و رتبه اول کسب کردن، متعلق شدم به این آستان و این مجال ، برای نوشتن حرف ها، درد ها، بی حوصلگی ها و... یا خوبی ها، خوشی ها، البته اگر اصل چراغ خاموش را رعایت نخواهم کردن!!!
آن موقع ها کسی بود به نام لیلای مجنون، اسم وبلاگش بود، که البته هرچه گشتم پیدایش نکردم تا از متن هایش برایتان بنویسم بدانید چه مجنونی بود برای خودش!!!
تا آنجایی که یادم می آید، معشوقش، دقت کنید، معشوقش رهایش
علی بن محمد نوفلی گوید محمد بن فرج من گفت حضرت بوالحسن امام هادی ع بمن نوشت ای محمد کارهایت را بسامان رسان و مواظب خود باش من مشغول سامان دادن کارم بودم و نمیدانستم مقصود حضرت از انچه بمن نوشته چیست که نگاه مامور امد ومرا از مصر دست بسته حرکت داد وتمام داراییم را توقیف کرد 8 سال در زندان بودم سپس نامه ای از حضرت در زندان بمن رسید که ای مجمد یر سمت بغداد منزل مکن نامه را خواندم و گفتم من در زندانم و او بمن چنین مینویسد این موضوع شگفت ا
یا ستار العیوب
یه دندونم درد میکنه.قبلا درستش کردم. اما دوباره خراب شده به گمانم این قبلا که میگم منظورم 8 سال پیشه.
تو این کرونایی دندون درد چی میگه
خدایا....
پی نوشت
امون از خواب های پریشون دختر...
یک خواب هایی میبینم این مدت که قشنگ کابوس...
خواب ها هم کفاره گناها میشه حساب بشن خدای خوبم؟
پی نوشت 2
در مورد ماهیت درد فکر میکنم...
درد چیزیه که روح حسش میکنه. نه جسم... حتی درد جسمانی.
به خاطر همین بدنی که روح ارتباطش باهاش قطع شده (بدن فرد مرد
یک تیتر بزرگ: رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان ربگویید...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داندکه دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شاید
یک زمانی، در دوران خیلی نوجوانی، به واسطه شرکت در مسابقات وبلاگ نویسی و رتبه اول کسب کردن، متعلق شدم به این آستان و این مجال ، برای نوشتن حرف ها، درد ها، بی حوصلگی ها و... یا خوبی ها، خوشی ها، البته اگر اصل چراغ خاموش را رعایت نخواهم کردن!!!
آن موقع ها کسی بود به نام لیلای مجنون، اسم وبلاگش بود، که البته هرچه گشتم پیدایش نکردم تا از متن هایش برایتان بنویسم بدانید چه مجنونی بود برای خودش!!!
تا آنجایی که یادم می آید، معشوقش، دقت کنید، معشوقش رهایش
سلام دوستانمطابق رسم هر سالهو با توجه به اهمیت دانشیک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت استان شاالله بر ان شدیم بسته های نوشت افزار جهت دانش اموزان نیازمند تهیه نماییم.با کمک خیرین و همت جوانان انقلابی بسته های نوشت افزار به دانش آموزان نیازمند اهدا گردد....اجرتان عندالله
در آستانه سال تحصیلی
سلام دوستانمطابق رسم هر سالهو با توجه به اهمیت دانشیک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت استان شاالله بر ان شدیم بسته های نوشت افزار جهت دانش اموزان نیازمند تهیه نماییم.با کمک خیرین و همت جوانان انقلابی بسته های نوشت افزار به دانش آموزان نیازمند اهدا گردد....اجرتان عندالله
در آستانه سال تحصیلی
سلام دوستای گلم
من اومدم با ی اموزش دیگه
آموزش خط چشم کشیدن برای خانم هایی که پلک افتاده دارن
خب سوالی که پیش میاد اینه که از کجا بدونید که پلک شما افتاده است یا نه؟؟
اگر پلک های شما کمی پایین تر است و یک چروک کوچک بالای چشم به وجود آورده،شما جزء آن دسته خانم هایی هستید که پلک های کمی افتاده دارید
یک خط چشم باریک زیر پلک شما گم می شود ،به یک خط چشم پهن تری نیاز دارید تا تاکید بیشتری روی چشم ها به وجود آورد
ادامه مطلب
من در خط به خط دفتر چشمان تو یک دنیا مکر و حیلهی عاشقانه میبینم!
گویا که مردمک چشمانت دانه، پلک و مژههایت دام و چشمان من بیتاب هم صید...
.
پینوشت: تا میای که خودت رو قانع کنی که سمتش نری، آروم آروم از کنارت رد میشه و میگه که من هنوز هستم! اگه میتونی منو بگیر!!!
پینوشت: به قابلیت تشخیص فقط با احساس حضور رسیدم!
اگه بدونین این قلی ذلیل مرده تابستونی داره چه آتیشی می سوزونه
این از آخرین نمونه ش
هی میاد منو انگولک میکنه که حرصم بده
دیگه منم اینجوری جواب میدم
انتظار داشت حرص بخورم و بگم عمه ت افتاده و اینا
ولی تیرش به سنگ خورد
پی نوشت1 : ژااااان ژاااان
ایسگاشو گرفتم
واقعا فک می کنه سه تا افتادم
پی نوشت 2: یاد یه خاطره افتادم
رفته بودیم بیمارستان واسه درس آداب پزشکی مون
بعد من خیلی وحشتناک مریض بودم
یه بسته دستمال کاغذی گذاشته بودم تو کیفم
آب مماخ و چشم و
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت . اگر میتوانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم میتوانستم بگویم . نه یک احساساتی هست.. یک چیزهایی هست که نه میشود به دیگری فهماند.. نه میشود گفت .. ادم را مسخره میکنند....هر کس مطابق افکار خود دیگری را قضاوت میکند.زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است
-صادق هدایت
یک تیتر بزرگ: رازهایتان را بگویید،رازهای گفتنی تان را
گفتند...با خودش گفت الان پر می شود از حس های عاشقانه مثلا: دوستش دارم...باید بهش بگویم که دوستش دارم..نمی داند
که دوستش دارم..باهم قرار ازدواج گذاشتیم...
نوشتند..خواند..آتش گرفت...فکرش..خیالش...گیج بود..گفت از سر شیطنت چه حرف ها می زنند..راه رفت..نفس عمیق...
باز نوشتند..گریه اش گرفت..گفت این ها که رازهای نگفتنی بود چرا گفتید...ردشد..بی خیال..ایستاد..اشک..بغض...گفت..
باید می نوشت..شایدکسیحواسشجمعشد..شای
این کلمه رو بخونین: المشنگه. شمام اَلمَشَنگه خوندین یا من فقط اَلمَشَنگم؟! :دی
داشتم تو واژهیاب دنبال معنی «هنگامه» میگشتم، دیدم تو فرهنگِ مترادف و متضاد، یکی از معانیشو نوشته المشنگه. دفعهٔ اول اَلمَشَنگه خوندم؛ و دفعهٔ دوم تبدیل شد به اَلَمشَنگه. :))
چرا بهشکل المشنگه نمینویسین خب؟!
پ.ن. قبلاً که یه نفر میگفت از وقتی شاغل شدهم، نمیرسم وبلاگمو بهروز کنم، میگفتم یعنی روزی یک ربع هم وقت نداره؟ حالا که خودمم روزی هشت نه ساعت سر
توی سفرمان چندجایی حس کردم افسردگی دارد و مواد مصرف میکند.
برایش نوشتم: سفر که بودیم حواسم بهت بود گاهی. گفت خب تو که حواست بوده چه نتیجه ای گرفتی؟ نوشتم: این نتیجه که بدوعم بیام بهت بگم مواظب خودت باشی❤
حواسم بود که پیامم میتواند لاس باشد ولی فضا داشت کی از همه عاقل تره میشد و لازم بود تعدیلش کنم. نوشت: عزیز منی شما خااااااانم❤
حساب کار را کردم.
کمی بعد نوشت: میدونستی چپ چپ نگاه میکنی جذاب تر میشی؟
حرف هایی که باید در مورد افسردگی میزدم را ز
پینوشت مطلب قبلی:
مریم داشت صحبت میکرد و من داشتم خودم رو میدیدم که چه قدر از خودم دورتر و دوتر شده بودم. از منی که چه تلاش کرده بودم بسازمش.
اگر توانایی دقیقکردن داشته باشم، سعی میکنم راجع به تغییراتی که کردهم بنویسم.
وسقمی لا یشفیه الّا
طبک.
درد و مرضی که به جونم
افتاده رو جز تو کسی نمیتونه
طبابت کنه.
آن مریضی غرق شدن
در استخر آمال و آرزوهایی
که تمومی نداره.
آن درد اعتیاد به فضای مجازی.
آن جراحت و زخم قلب
دور افتاده از تو.
آن روان پریشان
آن روح آسیب دیده.
خدایا کمکم کن.
کفش کودکی را دریا برد.
کودک روی ساحل نوشت؛دریای دزد...
آن طرف تر مردی که صید خوبی داشت ، روی ساحل نوشت:دریای سخاوتمند...
جوانی غرق شد. مادرش نوشت؛دریای قاتل...
پیر مردی مرواریدی صید کرد ؛ نوشت: دریای بخشنده.
موجی نوشته ها را شست.
دریا آرام گفت: به قضاوت دیگران اعتنا نکن ، اگر می خواهی دریا باشی .
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد ...
حسرت نخور!
کرونا عامل بیولوژیکیئه یا نه، آمار چین واقعیئه یا شوخی تلخ، این داستان واقعاً توی چین تموم شده یا اونا هم مثل اینجا میگن سلامتی مردم مهمه ولی «چرخ اقتصاد هم باید بچرخه»، نمیدونم. و هیچ ذهن عاقلی هیچ گزارهای رو بهطور قطعی رد نمیکنه وسط این دریای گلآلود. ذهنم خیلی وقته وسط این اخبار مونده و به هیچ سمتی تمایل نداره، ولی خیلی میترسم از جهان ناشناختهی پساکرونا.
پینوشت: روزگار قرنطینهم ُ با «آن فرانک» مقایسه میکنم که
من اینجام تو خونمون توی راه پله رو به روی یه لپ تاپم براتون تایپ میکنم . این جا همون جای که حس نوشتن پیدا میکنم به زودی از قطعه های کوچیک خونه و شهرم براتون عکس خواهم گرفت و راجب خیلی چیزها خواهم نوشت این روز ها حس میکنم دارم یه نفس درست درمون می کشم .
یه لپ تاپ ، هارد اکسترنال همین
پی نوشت اول : این جا خیلی بهم ریختس راستش نمیدونم من باید جمع کنم یا مامان :| فردا یه کارش میکنم .
پی نوشت دوم : اون کسیه ها برنج " سبز بهار " تو تصویر بالا می بینید جز ا
گاهی حرفهایی هست که توی دل آدم سنگینی میکنه و دلت میخواد با یکی در میون بذاری که دلت آروم تر بشه. خودت آروم تر بشی. و هر گوشی پیدا نمیشه برای شنیدن اونا و هر چشمی برای خوندنش. چه خوبه که آدم حرف بزنه. تا آروم تر بشه. تا سبک تر بشه. چه خوبه که میشه نوشت.
وشاء گفت: حسین بن علی به من گفت من ودائیم اسماعیل بن الیاس درسفرحج بودیم، نامه ای به ابوالحسن امام کاظم علیه السّلام می نوشتم، دائیم نوشت: من دختران زیاددارم، پسری ندارم، مردان طایفۀ ماشهیدشده اند،زنم راکه حامله است درخانه باقی گذاشته ام، تودعاکن که بچه اوپسرباشد ونامی برای اوبنویس که درپاسخ نوشت قدقضی…
ادامه مطلب
به همت خیرین محترم و جوانان انقلابی شهرستان آبادانخدا را شاکریم امسال نیز طبق سنوات گذشته موفق به تهیه و توزیع بیش از *۱۲۰ بسته نوشت افزار ایرانی_اسلامی* جهت دانش آموزان نیازمند شهرستان آبادان و حومه شدیم.ان شاءالله در راستای گام دوم انقلاب نوجوانان و جوانان انقلابی در عرصه *جهاد علمی* موفق و پیشگام باشند.*نحن ابناء الخمینی**پای کار حسین ایستاده ایم*
ونیز امام صادق ع فرمود مردی بابی ذر نوشت ای اباذر چیزی از علم چیزی از علم بمن تحفه بده در جوابش نوشت همانا علم بسیار است ولی اکر بتوانی بانکه دوسش داری بدی نکنی انرا بکن انمرد گعت ایا. تا کنون کسی را دیده ای که بانکه دوسش دارد. بدی کندگفت اری تو خودت را از همه کس بیشتر دوست داری و چون نا فرمابی خدا کنی بدان بدی. کنی بدای بد کرده ای
چشم نزنم دارم تراکتوری می خونم
هرچند از چند جهت پاره شدم ولی دارم درو می کنم درسا رو
پی نوشت 1:البته نه در اون حد هاااا که همه رو تمیز درو کنم
شلخته درو می کنم که چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاد
همین سر و گردن و فیزیو و بیو و نورو رو تا یه حدی جمع کنم تو یه هفته هنر کردم
پی نوشت2:یه دختر پسره م میز کناریمن مثلا اومدن درس بخونن(ارواح عمه شون)
رو میزشون به اندازه یه رستوران یا کافه رفتن ما خوراکی هست :/
هی این به اون تعارف می کنه
هی اون به این تعارف می کنه
نه می دونستم بیان کجاست، بلاگفا چیه، اتفاقایی که توشون افتاده بود، از هیچکدومشون خبر نداشتم :)
یک روز تابستونی نشسته بودم، گفتم حالا که آتنا انقدر منو دعوا میکنه واستا یک وبلاگی بزنم :)
اگر دقت هم بکنید، اولین پست وبلاگ من انگار یک نوشته ی بچگانه و از نظرخودم مسخره و سرسریت. و اصلا به پست های دیگه نمی خوره :)
رفتم زیر وبلاگش زدم روی بیان و اینطوری شد که گاه نوشت های یک نویسنده درست شد :)
بعدش هم رفیتم ناهار خوردیم و اصلا قضیه ی وبلاگ فراموشم شد D:
چه لذت بخش است احساس گرمای آغوش خدا ...
درست لحظه ای که همه دانسته هایت، دوس داشتنی هایت، اصلا همه داشته هایت را کناری می گذاری و از عمق جان، ندای "الهی و ربی من لی غیرک" سر می دهی ...
تبریک نوشت: عید دیروز و امروزتون خیلی خیلی مبارک
دعا نوشت: آغوش گرم خدا نصیب هممون
کاش یک الگوریتم بودم. آنوقت که هر وقت میخواست تصمیم بگیرم، امید ریاضی سود مسیرهای مختلف را حساب میکردم، واریانس مسیرهای مختلف را هم حساب میکردم و با توجه به تابعی و پارامتری از ریسکپذیری مسیر بهینه را انتخاب میکردم و سپس بعد از آن به پیمودن آن مسیر میپرداختم تا مسیر بعدی پیدا شود. این بین هم خیلی به گزینههایی که قبلا داشتم و میشد طی کنم و رد کردم فکر نکنم! اما مگر میشود؟ آدمیزاد است دیگر. گاهی دلش میخواهد در زمان سفر کند!
کاش یک الگوریتم بودم. آنوقت که هر وقت میخواست تصمیم بگیرم، امید ریاضی سود مسیرهای مختلف را حساب میکردم، واریانس مسیرهای مختلف را هم حساب میکردم و با توجه به تابعی و پارامتری از ریسکپذیری مسیر بهینه را انتخاب میکردم و سپس بعد از آن به پیمودن آن مسیر میپرداختم تا مسیر بعدی پیدا شود. این بین هم خیلی به گزینههایی که قبلا داشتم و میشد طی کنم و رد کردم فکر نکنم! اما مگر میشود؟ آدمیزاد است دیگر. گاهی دلش میخواهد در زمان سفر کند!
اصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت :من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!آیت الله العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت:
ادامه مطلب
پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.
تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
“پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.
من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا
دیشب نقل قولی از نویسنده ای که اسمش فراموشم شده خواندم با این مضمون که اگر محتویات کیف یک زن را ببیند می تواند داستان زندگی اش را بنویسد.
امروز صبح که داشتم با عجله آماده میشدم؛ یاد این جمله که افتادم، از عجله افتادم.
چرا ؟ چون تمام محتویات کوله پشتی من این ها بود : جزوه های سنگین سلولی و ملکولی ام که نه در دفتر بلکه در برگه های A4 نوشته شده بودند. آن هم نه با خودکار های رنگی رنگی. با آبی ِ تک رنگ. کتاب تذکره اندوهگینان، قرآن جیبی ِ مشکی رنگم. ب
سلام
امروز تولدمه.
و اول خرداد هم تولد وبلاگم بود. به گمانم 4 ساله شد.
و هشتم خرداد هم سالگرد اولین پیام بود. و نه ساله شد.
خرداد ماه عجیب غریبیه. خیلی شروعها و خیلی پایان ها توی این ماه اتفاق افتاده.
الان که دیگه خبری از امتحان نیست، دوست تَرِش دارم ;)
خلاصه که...
تولدم مبارک
پی نوشت:
امسال هیچ اعلام رسمی در هیچ شبکه ای نکردم. حس بهتریه... حداقل تکلیفت با یه سری آدمها روشن تر میشه :)
♪♬♬♪چه شود دوست شوی دست در این دست کنی حبیب من♪♬♬♪
♪♬♬♪چه شود نیم نگاهی به این عاشق سرمست کنی مرا مست کنی♪♬♬♪
♪♬♬♪دل به دلت داده منم منم پای تو افتاده منم منم دلبر دل برده تویی تویی عاشق دیوانه منم منم♪♬♬♪
♪♬♬♪دل من افسار ندارد درگیر تو است دیدم آن چشم تورا چشمانم مست شد است♪♬♬♪
♪♬♬♪دل به دلت داده منم منم پای تو افتاده منم منم دلبر دل برده تویی تویی عاشق دیوانه منم منم♪♬♬♪
♪♬♬♪دل من مست کن و دست در این دست کن و زیر و رو
تو رفتی کار من شد لعنت تقدیرِ افتادهکه من در سوی دیگر ، رو به رویت گیر افتاده.میان قهوه خوردن ناگهان رفتی دلم جاماندشبیه یک دوچرخه ساکت و زنجیر افتاده.خبر پیچید در کافه میان دشت آهوییرها شد از دویدن ها همان جا شیر افتاده.نمی دانم تو اکنون دوستم داری دلم می گفت:که پیش پای من از دست تو شمشیر افتاده...
"محمدامین آقایی"
کارمون با دانشگاه سیتی به پایان رسید . نه خوشحالم نه ناراحت . امشب کمی قدم میزنم و یکم حساب و کتاب میکنم ببینم با خودم چند چندم . 8 ماه دیگه یا خدمت سربازی یا ...
پی نوشت حالم خوبه :)
پی نوشت بعدی : امروز داشتم برگه های دانشجوهای ترم قبل رو صحیح میکردم یه چیز فهمیدم میام میگم .
دو روزی میشه که ساعت دیواری اتاق خواب مونده و یه ساعتی عقب افتاده. البته کار می کنه اما هر چند وقت یکبار که میزونش می کنم یک روز صبح پا میشم می بینم که یه ساعت عقب افتاده. حالا نمی دونم به خاطر نامیزون بودن روی دیواره، به خاطر قدیمی بودن، یا واقعا باتریش ضعیف شده. یا شاید هم با من لج کرده.
بعضی وقتهای یا حتی به عبارت دقیقتر و بیتعارفتر
در نود درصد اوقات زندگیم حس میکنم تبدیل شدم به یک لیست بلند بالا از کارهای عقب افتاده که قرار نیست هیچ کدامشان تیک بخورد...
کارهای عقب افتاده که از سر وظیفهاست به کنار...
آرزوها و دوست داشتنیهایم را هم یکی پس از دیگری از سر وا میکنم و پیاش را نمیگیرم
رخوت است یا بختک هر چه هست دست از سرم برنمیدارد...
من یه روز از فصار روانی این همه کار جان خواهم داد
التماس دعای هدایت
فرشتهی دادگستریها! چه سخت افتادهای به زحمت!که هر دو بشقابِ این ترازو، شکست از شدّتِ عدالت
فرشته! در خوابگاهِ دیوان، چه کار کردند جز تجاوز؟فرشته! خم شو بگو پریها چه بار دارند غیر حسرت؟
دعا دعا گریههای خود را گذاشتم پیش چشم خورشیدمنم که با قطرههای باران دخیل بستم به آسمانت
فرشته گفت: «آسمان ندارم، به تو چه مربوط کار و بارم!اگر غزالی، تغزّلت کو؟ چه کار داری به کار دولت!»
تغزّلم را سکوت خورده، به حرمتِ عاشقانِ مرده -تمام آوازهای خود ر
یادمه تو سالای هفتاد کنکور اینقدر سخت بود که غش و ضعفی و افت فشار خون زیاد بود به طوری که پزشک و پرستار واورژانس تو مراکز امتحان آماده بودن ولی الان کنکور راحت شده ولی بازم یه عده استرس دارن با خودم میگم اگه اینایی که الان کنکوری هستند اون زمان بودن چیکار میکردن؟
هوم؟
++ بعدا نوشت :عاقا کنکوری ها اعتراض کردن که نخیر کنکور سخته . عاقا ما شکر خوردیم کنکور آسون نشده خوبه .
خرید اینترنتی نوشت افزار
نوشتن ، ترسیم و تحریر بخش اساسی در ایجاد توانایی ، ترتیب و برقراری ارتباط با کلمات است که در میزان موفقیت محصلان و نویسندگان تاثیر چشم گیری دارد و اینجاست که طیف گسترده ای از وسایل لوازم تحریر و نوشت افزار برای افراد در حال تحصیل در تمامی مقاطع تحصیلی و نویسندگان جهت رسیدن به اهداف خود مورد نیاز می باشد که اگر بخواهیم به مجموعه لیست نوشت افزار های پر مصرف نگاهی بیندازیم انواع مدادرنگی ، پاک کن و غلط گیر ، مداد و مدا
سربازی یعنی تحمل روزهای تکراری ، تحمل بی احترامی ، تحمل سختی و شکستن غرور .
سربازی تموم میشی مطمن باش این شب بیداری های ، این اضاف ها ، این پست های ، این توهین ها ، و بی احترامی ها یه روزی تموم میشه کاش اون روزی که تموم میشی باشم اینجا بنویسم . و این داستان تمام سربازی
بیست و یک اردیبهشت نود و نه .
پی نوشت : بسیار بسیار این جسم در این روز ها خسته س
اگه تو خونه گرم و نرم تون نشستین و شب میتونین با آرامش بخوابین
بدونین یه گوشه ی این خراب شده
یه دختره ی بدبخت هست که فردا دوتا اختصاصی باهم امتحان داره و باید تا صبح بیدار بمونه
و از بی شامی و گشنگی هم افتاده به سق زدن بیسکوئیت هایی که تو پک های اتوبوس بهش دادن :/
پی نوشت: بدتر از همه ی اینام ل ای که امشب قفلی زده به رو مخ من رژه رفتن و الاناس که برم جرررش بدم :/
(سبزا منم )
دیگه اینجا نمینویسم کسی دوست داشت میتونه تو اینستاگرام یا کانال تلگرام دنبالم کنه
آیدی اینستا:
masoudyahyaei71@
کانال تلگرام:
besoyeroshd@
فقط در صورت دنبال کردن خوشحال میشم بدونم با کدوم بزرگوار در ارتباطم
بعدانوشت:به پیشنهاد خانم سوته دلان کانال به پبام رسان ایتا منتقل شد
پاشید گمشید بیاید نوشت:خب از این پی نوشت مشخصه که باید گمشید بیاید کانال ایتا الان کلا خودمم و دو نفر دیگه
بعد از این به ندرت اینجا مینویسم شاید هم حالا حالاها ننویسم و بیشتر در وبلاگی جدید خواهم نوشت...
با آدرس جدید دنبالتون میکنم تا اگر خواستید دسترسی داشته باشید بهم...
ممکنه یه مقدار طول بکشه تا همه رو دنبال کنم
التماس دعا
بعدا نوشت:تا دو سه روز آینده اگر کسی تمایل داشت آدرسم رو داشته باشه و من دنبالش نکرده بودم همینجا اعلام کنه تا ترتیب اثر بدم...
افتاده ام از پا مرا حالی نمانده ستدیگر مرا آرامشی عالی نمانده ستلبریز دردم بسکه سودای تو دارمزین گردوی تر هم مرا فالی نمانده ستبرصفحه شطرنج دل مات تو گشتمکیش تو ام جای تو هم خالی نمانده ستدلبر دراین شبهای تنهایی دراین شهربرناظمی والی وسالاری نمانده ستچون نیستی از تاروپود نقش القاچزین فرش ها نقشی براین قالی نمانده ستاز رفتنت برلوح دل امروز وفرداجز یک غزل از شاعر لالی نمانده ست
اعتراض حق مردم است. نه از از آن جنسی که مسئولان می گویند. می گویند و هیچ قدمی در جهت آن بر نمی دارند که هیچ، جلوی آن را هم به هر فوت و فنی می گیرند. اعتراض حق مردم است. چون هم به نفع مردم است هم به نفع مسئولان، هم به نفع نظام. اما درد دیشبم یک چیز بود. مثل روز برایم روشن بود آنها که آمده بودند برای اعتراض، اگر این هواپیما را آمریکا ساقط کرده بود، به میدان نمی آمدند. اگر می آمدند خیلی متمدنانه. فقط شمعی بود، چند جمله تسلیت با یک فونت خوش تراش لاتین، و
بهترین خیاط
در کوچهای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث میکردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازهاش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بهترین خیاط شهر»
دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازهاش نوشت: «بهترین خیاط کشور»سومین خیاط نوشت: «بهترین خیاط دنیا»
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط کوچک نوشت: «بهترین خیاط این کوچه»
در حال گوش دادن به راز سایه از دبی فورد بودم که محتوای کتاب من را به یاد بخش های تاریک وجودم انداخت. به یاد اتفاقاتی که در طول سال های زندگیم برایم اتفاق افتاده بود. به اتفاقات سخت زندگیم فکر می کردم. به موقعیت هایی که در آن ها شکست خورده بودم و هنوز هم خاطره ناخوشایند را با چنگ و دندان در وجودم نگه داشته بودم. به موقعیت هایی فکر می کردم که در آن ها بی تقصیر ربودم و مظلومانه به باد قضاوت گرفته شدم.
به این فکر می کردم مگر من چقدر زنده ام که بخواهم
دلسا تو گهوارش خوابیده
غذا روی گاز داره قل میخوره
من وایسادم پشت پنجره بزرگ تراسمون و دارم دونه های برف نگاه میکنم
حیف که نمیتونم قهوه بخورم
پی نوشت: فقط ۱ ماه و چند روز از مرخصی ام مونده و دارم نهایت استفاده رو میکن
پی نوشت ۲: قهوه که میخورم به طرز عجیبی دلسا بد خواب میشه چون شیر خودمو میخوره. شایدم من توهم میزنم ولی دیگه به امتحان کردنش نمی ارزه.
همین اول کاری کلی کار انداخت گردنمون:)
دارم فکر میکنم فردا تا ساعت چند بیدار خواهم موند؟؟؟؟؟
فردا کلی کار سرم ریختهست:(((
تا ساعت ۲ ظهر خونه نیستم:(
بعدم با خانم S قرار دارم برای همین ساعت ۲ خونه نمیام و تا ساعت ۴ پیش اونم.
بعد ترم، ساعت پنج مامانم میاد پیشمون. ساعت شش هم یک کار دیگهست.
ساعت هفت و نیم میرسم خونه:((((((
تا ساعت ۱۲ باید بیدار باشم تا کار دیگهایی رو به اتمام برسونم:((((((((
ساعت پنج باید بیدار بشم:(((((((((((
فردا سخت ترین روز جهانه:)
خدا ج
* پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگ
* پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگ
با اینکه قوول داده ام هیچ وقت خاطراتت را مرور نکنماما هر از گاهی یواشکی توی ذهنم تو را مرور میکنم
دعا میکنم که خدا کند دل به دل راه نداشته باشد
که اگر داشته حتما تو هم میفهمی که من یادت افتاده ام
ننهههه اصلا دعا میکنم کاش دل به دل راه داشته باشد
آنوقت دلم خوش است به اینکه شاید اول تو خاطراتمان را مرور کرده ای و من به یادت افتاده ام
#دلخوشی_های_کوچک
#به_وقت_دلتنگی
چند روز پیش م . ع داشت میگفت دیگه وبلاگ ها هم نویسنده ها و هم ویزیتورهاش رو از دست داده . آخرین باری که سراغ از چوپیا گرفتم چند ماه پیش بود ، که دیدم رمز دار شده ...
دیگه بی خیال شده بودم
امشب نمیدونم چی شد یادش افتادم و در کمال تعجب و ناباوری برگشته بود .
چوپیا برای من خیلی خیلی خاصه . مهر 95 که در افسردگی پسا کنکور بودم چوپیا رو پیدا کردم . وسط این کویر خشک چوپیا از بارون های شمال کشور می نوشت . از زندگی می نوشت و من مشتاق بودم برای خوندن نوشته هاش و
نظافت حلاج
عطار نیشابوری در مورد حلاج مینویسد:
نقلست که در ابتدا که ریاضت میکشیدی دلقی (لباس کهنه پشمینه) داشت که بیست سال بیرون نکرده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند، [حشرات] گزنده بسیار در وی افتاده بود، یکی از آن وزن کردند نیم دانگ بود !!!
تذکرة الاولیاء، تالیف عطار نیشابوری، جلد ۲، صفحه ۱۱۷، چاپ انتشارات مرکزی
پی نوشت: اینکه ریاضت میکشید چه ربطی به قهر کردنش با بهداشت و دوری از نظافت داشته؟! بیچاره مریدانش
پیش نوشت: مغز زنگ زدۀ ما، تمام مشکلش از جسم بود، چند تیغ، پشت کمر و مکشی پشت سرش که مجموعش نام «حجامت عام» دارد، حالم را خیلی بهتر کرد(مگر اصلا حالت بد بود؟)
امام خمینی و بچههای انقلاب کاری کردند که تمام نگاهها به آسمان برگردد و همه برای آوردن خورشید پشت ابر به وسط آسمان و تمام کردن انتظار هزار سال حضرت ولی عصر، شاه را کنار بزنند و جلوی قدرتهای مطرح جهان قدرت سومی شدند با آن که هیچ چیز نداشتند.
امام، پیامبر گونه نامه نوشت و آنها را به دین
هوا تاریک بود و من بعد از ساعت تأخیر رسیدم خوابگاه. رانندهٔ ترمینال، ماشین را نگه داشت تا مدارکم را به نگهبانی نشان دهم. بلیط و کارت دانشجویی بهدست وارد اتاقک نگهبانی شدم و سلام کردم. آقای نگهبان جوابم را داد و کارت دانشجوییام را خواست و بعد در یک دفتر شروع به نوشتن اطلاعاتم کرد. اسم و فامیل را نوشت و رفت سراغ رشته. خودکار آبیاش را که روی کاغذ کشید، نتیجهاش این بود: ادبیات فارسی! لبخند زدم و با تاکید گفتم: «زبان و ادبیات فارسی» سرش را با
یک عالمه لباس تو کمدند که
که جایی برای پوشیدن ندارن :(
امشب بعد آلبالو چیدن رفتم دوش گرفتم(کل حمام و روشویی و سطل فرنگی و سرحموم و... را هم هزار بار دوش گرفتوندم :/)
بعد اومدم یه لباس خوشگل آبی و (سفید؟) آستر دار حریر پوشیدم
اول خوب بود اما کم کم که خنکی تتم از بین رفت گرم شد
و گرم شد
و رفتم سرویس! و شررررررشر عرق ریختم!
و خوب
عوضش کردم و یه لباس نخی ساده پوشیدم
آره یه لباس نخی ساده
اکثر لباس نخی هام از همین زشتها هستن
فقط اینی که الان پوشی
از حضرت صادق ع حدیث شده که رسولخدا ص فرمود هرکس خوسنودی مردم را بحشم خداجوید خداوند ستایش کننده اورا. نکوهش کننداه اش قرار دهد شرح شابدمقصود اینستکه. انکس که بخاطر او و خوشنودش این کار را انجام داده و توقع مدح از او داشته است خداوندچنان. کندکه هم او نکوهش کندیا مفصود این استکه. جلوی رو مدحش وپشت یر مذمتش نمایند 3 حضرت صادق ع فرمود مردی بحسین علیهالسلام نوشت مرابا دو حرف پند بده انحضرت در جواب نوشت هرکه امری را ا نافرمانی خدا بجوید
دیشب یه برگشت زدم روی مطالب اوایل وبلاگم و دیدم چقدر داغون بودم
البته خب به خودم حق میدم بحاطر اوضاعی که درگیرش بودم و حتی به خودم افتخار میکنم و دلم میخواد یه مدال بزرگ بندازم گردن خودم، دراین حدا...
اون اتفاقات و حالات لازم بودن که الان بشم این، یک نیمچه روانشناس عاشق که فقط داره به ساختن فکر میکنه و از روال جدید زندگیش راضیه، از مهر شروع کردم و از وقتی شروع کردم کلی اتفاقای قشنگ برام افتاده، من هنوزم میدونم اینجا تنها جایی که میشه بی مهابا
اعداد حقیقی کامل ترین مجموعه از اعداد است که در دوره متوسطه با آن آشنا می شوید. اعداد حقیقی شامل اعداد گویا و اعداد گنگ می شود.
هر عدد یا عبارتی که بتوان آن را به صورت کسری نوشت که صورت و مخرج آن عددی صحیح باشد و مخرج کسر صفر نشود یک عدد گویا را مشخص می کند.
دقت کنید که در اینجا گفتیم هر عدد یا عبارتی که بتوان آن را به فرم مشخصی نوشت. این یعنی گاهی به ظاهر عدد یا عبارت داده شده گویا نیست. اما با کمی تغییر به گویا بودن آن می رسیم.
ادامه مطلب
آخه چرا دارین منو بازی میدین شما. چرا میخواین شما همه چی رو عادی جلوه بدین. چرا دارین منو صحنهسازی درست میکنین. من باختم بدم باختم من آبروی شهر منو بردم سقف من رو سر من خراب شده خرج منو زن من داره میده، من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگتر از این نیست! هیچ ننگی از این بزرگتر نیست، من دارم به قهقرا میرم؛ فقط بذارید «برم» من!
پی نوشت 1 : به معنای واقعی mood الانم جمله ی بالاعم !
پی نوشت 2: کنکور 98 ؛ رو باختم. .. . . . .
پی نوشت 3 : لینک ف
آخه چرا دارین منو بازی میدین شما. چرا میخواین شما همه چی رو عادی جلوه بدین. چرا دارین منو صحنهسازی درست میکنین. من باختم بدم باختم من آبروی شهر منو بردم سقف من رو سر من خراب شده خرج منو زن من داره میده، من در منزل داماد من سکونت دارم؛ هیچ داغی بزرگتر از این نیست! هیچ ننگی از این بزرگتر نیست، من دارم به قهقرا میرم؛ فقط بذارید «برم» من!
پی نوشت 1 : به معنای واقعی mood الانم جمله ی بالاعم !
پی نوشت 2: کنکور 98 ؛ رو باختم. .. . . . .
پی نوشت 3 : لینک ف
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه ...
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .
دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت ...
همکاری داشتم که دهه هشتم زندگی خود را سپری می کرد...
یک روز در دفتر کارمان در لابلای حرف هایش حرف های شیرینی را بازگو کرد و دلم نیامد از آن حرف ها نوشته ای را انجا نگذارم.
میگفت :
کودکان را مستقیم نصیحت نکنید. معمولا ما آدم ها از نصیحت مستقیم خوشمان نمی آید.
می گفت "با رفتار خود فرزندانم را نصیحت می کنم"
و اگر میخواهی به آنها بفهمانی که کتاب بخوانند ، خودت کتاب بخوان
خودن سیگار نکش تا آنها سیگار نکشند
خودت مشروب ننوش تا او ننوشد.
خودت زیبا س
با روزه عصبانی میشم
ناصرالدینشاه قاجار در ماه رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت:
که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!
میرزای شیرازی در پاسخ به ناصرالدین شاه نوشت: بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی د
قدمهایم سست بود و احساس ضعف میکردم. مسیر خوابگاه تا درمانگاه شده بود طولانیترین مسیر زندگی! با شانههای افتاده و چشمهای پژمرده و شکم گرسنه، آهسته قدم برمیداشتم و به این فکر میکردم که اگر الان کسی ناخواسته به من تنهای بزند، پخش زمین میشوم و تا یک هفته از جایم بلند نخواهم شد. سرچشمهٔ همهٔ اینها هم گلودرد ناگهانیام بود؛ البته اگر بشود اسمش را گذاشت گلودرد! تک و توک سرفههایی میکردم و بهنظر میرسید دارم سرما میخورم. به
دیروز جلسهی اول کلاس گیتار با عری بود. نمیدونم ممد بفهمه چه واکنشی نشون میده. شاید بهتر بود قبل از اینکه با پشمینه پوش و خط مشکی هماهنگ میکردم بهش میگفتم ولی خب اتفاقیه که افتاده. پریروز سر یه موضوع کوچیک واکنش بدی نشون داد. با گذشتهای که اتفاق افتاده حق داره به راحتی شک کنه ولی نه در مورد من اخه! تنها چیزی که برام مهمه اینه که خوب جدا شیم. چند سال دیگه که به روزای دانشگاه نگاه میکنه از یه نفر حس خوب بگیره. ترجیحا اون ادم من باشم :) حالا گذشته ا
شب اول کنجی پیدا کرد، فکر کرد. شب دوم نوشت، آنچنان نوشت که دستانش به تمنا درآمدند. شبی بعد نوشتههایش را زیست. زیستنش را گریست. صبح با خنده بیدار شد، گریههایش را آسیا کرد. گَردِ گریه را تر کرد، خمیر شد. درختِ معنا را تبر زد. شعلهیِ عشق در تنورِ تنهایی زبانه کشید. نانِ یگانگی پخت. گوشه ای نشست، در پناهِ بیپناهی، معاشقهی خورشید و سایه. دیگر یگانگی بود و شعر. او اما پژمرد.
من کوروکی اتفاقی که افتاده رو دقیق مینویسم شما بگید چی شده
خواهرم از من طلب داشت جمعه اومدم از طریق گوشی پول رو کارت به کارت کنم یعنی کارتم رو از توکیفم در آوردم شمارش رو زدم همه این حرکات رو انجام دادم و نوشت عملیات نا موفق منم به خواهرم گفتم الان میرم دم عابر پول از عابر میگیرم میام سوئیچ ماشین رو برداشتم کارتم هنوز تو دستم بود رفتم دم عابر بانک کارت رو داخل دستگاه گذاشتم رمز رو زدم تا اومدم پول بگیرم نوشت کارت شما به دلایل امنیتی توقیف شد
خوب امشبم عروسی علی رو گرفتیم و تمام شد و رفت . حالا علی هم قاطی مرغ ها شد:) منظورم از مرغ یعنی متاهل شدنه . امشب فک کنم جزء بهترین و خاطره انگیز ترین شب زندگیش میشه با اینکه 20 سالش اینا بود ولی جا داره به خاطره این تلاش ها رسیدن به عشقش براتون چند خط بنویسم .
علی از 15 سالگی با همسرش آشنا شده اون دوران فک کنم تو همون فاز لاو اینا بودن ولی جدی بودن ... وقتی میگم جدی یعنی سرش شده بود دعوا هم میکرد . علی جزو کسایی بود که از نظر من تونست رابطه شو با چنگ
سریال پایتخت که گویا به هر زور و ضربی از پربیننده ترین سریالهای یک دهه ی اخیر تلویزیون دولتی ایران است، بدی هایی دارد که هر بار کسی قصد طرح آنها را داشته، پشت حواشی مورد علاقه و بعضاً خود ساخته ی عوامل، از جمله خود محسن تنابنده به محاق رفته و تقریبا از دید عمومی جامعه افتاده.
پرداختن به حواشی جالب توجه، هم فرصت طرح هر گونه ایرادی از این نوع که خواهم نوشت را می گیرد، هم به پررنگ تر شدن سریال در دید عموم کمک می کند و هم به تبع آن کمکی به پربینند
سریال پایتخت که گویا به هر زور و ضربی از پربیننده ترین سریالهای یک دهه ی اخیر تلویزیون دولتی ایران است، بدی هایی دارد که هر بار کسی قصد طرح آنها را داشته، پشت حواشی مورد علاقه و بعضاً خود ساخته ی عوامل، از جمله خود محسن تنابنده به محاق رفته و تقریبا از دید عمومی جامعه افتاده.
پرداختن به حواشی جالب توجه، هم فرصت طرح هر گونه ایرادی از این نوع که خواهم نوشت را می گیرد، هم به پررنگ تر شدن سریال در دید عموم کمک می کند و هم به تبع آن کمکی به پربینند
امروز رفتم پیش دکتری که رو این بیماری داره کار میکنه...
برام ازمایش ژنتیک نوشت که ببینه برای مادرشدن مشکلی دارم یا نه
و گفت احتمال میده کل رودم درگیر شده باشه و دوباره کولونوسکوپی تکرار بشه
شاید تیکه برداری هم کنن
خسته شدم دیگه:'(
هنوز تهرانم
ازمایشم باید تکرار بشه
یه ازمایش دیگه نوشت میدونم این برای ژنتیک نیست و دکتر یه حدس هایی زده ولی چیزی بهم نگفت
یاسر خادم وریان بن صلت گوید چون خلیفه معزول امین پسر هارون در گذشت وامر خلافت برای مامون مسقر شد نامه ای بامام رضا ع نوشت و انحضرت را بخراسان طلبید امام رضا ع بعللی تمسک میفرمودو عذر میخواست مامون پیوسته بانجضرت نامه مینوشت تا انحضرت دانست ه چاره یی نداردو او دست بردار نیست لذا از مدینه بیرون شد و ابو جعفر امام نهم ع هفت ساله مامون بحضرت نوشت راه کو هستان وقم رادر پیش نگیر بلکه ازراه بصره و اهواز و فازس بیا شاید مقصودشاین بود که انحضر
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد
سلام
غدیر نوشت (با تاخیر!)
عید غدیر همیشه خاصه. هر سال خاص تر از پارسال.
اصن یه جوریه که نمیشه وصفش کرد. نمیشه دربارش حرف زد حتی!
فقط میشه یه گوشه نشست و تصور کرد ماجراهای اون روز رو و غرق لذت شد...
شاد باشید به حق امیرالمومنین علیه السلام.
عیدی نوشت
یکی از بهترین عیدی هایی که تو عمرم گرفتم رو امسال استادم یا بعبارتی بهترین دوستم با 40 سال اختلاف سن لطف کردن. تابلویی که خودشون سالها پیش نوشتن و سالها بالای سرشون نصب بود تو دفترشون و من از حدود
شما بعنوان مسئول پدافند هوایی در دوران دفاع مقدس بفرمایید چرا شهید بابایی در دوران مسئولیت شما توسط پدافند خودی به شهادت رسید؟
پی نوشت:
روحانی در جلسه امروز هیئت دولت گفته 7سال مسول پدافند هوایی بودم، در مخیله ام نمی گنجد که یک هواپیمای مسافربری در مسیر هوایی و در کنار فرودگاه بین المللی مورد اصابت قرار گیرد.
از دیروز تا امروز انگار یک هفته گذشته
بعد نوشت: استخوان درد و سردرد تموم شد
سرفه هام کم شده
تبم اومده پایین
فقط هنوز گلوم میسوزه
همه اینا اصلا ربطی به قرص ها نداره چون ضعیف هستن
کم شدن تبم فقط بخاطر مصرف ده کیلو لیمو شیرین در طی دو روزه
البته از این ده کیلو هنوز مونده دارم میخورم
ولی به معجزه لیمو شیرین و زنجبیل تازه ایمان بیارین
دکتر ازم می پرسید اطمینان داری حالت تهوع و اب ریزش نداری؟
گفتم اره
دو دفعه هم پرسید
بنده خدا نمی دونست من توی
بشنوید
این تمام روزهای من، و تمام روز من است.
دیگر نخواهم نوشت. میدانم که این، عذاب بزرگیست برای کسی که معتاد نوشتن است. من هفتهی سوم را میخواهم. و تا بدان نرسم، نخواهم نوشت.
بگذار در این آخرین کلماتم - امیدی به رسیدن، به فهمیدن، به چشیدن هفتهی سوم ندارم - از تو یادی کنم. همین بس، که مرا، رویای مرا، خواستههای مرا، فهم مرا، انتظارات مرا، توانایی مرا، ترسهای مرا، امید مرا، وجود مرا ربودهای. مرا بی هیچ پایی رها کردهای و میگویی برو.
سه شنبه شباول مرداد هزار و سیصد نود و اندی:
دیگه ذهنم از خودش
مطلبی تراوش نمیکنه بنویسم شایدم به خاطر اینکه فکر نمیکنم و افکارم رو
انداختم دور. یه شروع جدیدو اغاز کردم که مسیرش منتهی میشه به یه ابشار که
هروقت افکار خوب میاد توش ابش جاری میشه. باید ابشار زندگیمون جاری و روون
بمونه، خلاصه دفتر خاطراتم و تراوشاتم تبدیل شده به یه کپی پیست معمولی که
هر کسی میتونه انجامش بده. البه شاید خیلی ها همینو هم نداشته باشن. عزت
دست خداست!!! وقتی سر روی با
هفته پیش رفتم نوبت گرفتم و یه جلسه آموزشی هم رفتم
به بابا گفتن روز امتحان تا پر نشده زود بیا نوبت بگیر چون تعداد زیاده
هفت و نیم صبح اومد گفت بگیر بخواب شصت نفرشون پر شده :/
کلیییی آدم دیگه م وایسادن ببینن می تونن نفر آخر امتحان بدن
الان دیگه امتحانم رفت واسه تابستون تا اون موقع هم همین چس مثقال رانندگی یادم میره :/
من این گواهینامه ره بگیرم یه نفس راحت بکشم تموم شه نکبتِ نحس
معلوم نیست چرا انقدر نحسی افتاده توش
امسال نبودم برا همین میخوام خاطرات آخرین سال مدرسم بنویسم.هم شما کمی بخندید هم برا من یادگاری بمونه
اولین خاطره ای که میخوام بگم
از آموزش و پرورش سر دبیر اومده بود که اوضاع معلم هارو بسنجد.زنگ اول حسابان داشتیم و معلم وسط درس دادن بود که آقای مو قشنگ(همه لقب میزارم)اومد که درس دادن دبیر ببین.این معلم سوال های کتاب می رفتیم پای تخته یه نمره حل میکردیم.ما از پی دی اف سر کلاس می نوشتیم می رفتیم پای تخته.فاطی و ندا از گوشی نوشتن فاطی در حال نوشت
آنچه از امیرالمؤمنین ، امام اول شیعیان باقی مانده است ، اموالی است که با طبیعت انسانی سازگار است و رشد نمی کند ، زیرا موجودات با گذشت زمان دارای علائق و برداشت های نامحدودی هستند ، تکامل فناوری و غیره
به گزارش ای ال ال سی ، نجفقلی حبیبی ، استاد دانشگاه ، در مقاله ای در خبرنامه نوشت ایران وی نوشت: “علیرغم سیستم های سیاسی مختلفی که ما تجربه کرده ایم ، جامعه بشری همچنان به مدلهایی برای عدالت اجتماعی و حکمرانی خوب نیاز دارد.”
دیشب از سر دلتنگی بهش گفتم می خوام باهاش حرف بزنم ولی یادم رفت. با این که دیشب هم بهم پیام داده بود باز یادم نیومد که خودم خواسته بودم باهاش حرف بزنم و جوابش رو ندادم!
نگرانم بود یا هرچی، صبح که به زحمت از اون خواب بد، -خوابی که توش زدم تو صورت بهترین دوستم - بیدار شدم، دیدم روی صفحه ی گوشیم +99 تا میس کال و مسج دارم ازش... یک کم نگران کننده بود، نبود؟
توی آخرین مسجش نوشته بود: مگه نگفتی می خوای باهام حرف بزنی؟ من کل شب منتظرت بودم و هنوز هم منتظرم، ب
او یک مسیحی بود و مسیحی نیز باقی ماند اما یک عمر مثل پروانه دور شمع وجود امام علی علیهالسلام گشت و سرانجام «علیگویان»، دنیا را ترک کرد. «جرج جرداق» مسیحی را میگویم که مشتعل عشق علی شد. همان نویسنده و اندیشمند لبنانی که در جوانی به دام جاذبه علی گرفتار گردید و تا آخر عمر نتوانست از آن فرار کند. وی اگرچه یک مسیحی شمرده میشد اما به قول خودش: "عاشق مرام و انسانیت علی(ع) بود." جرداق، همان کسی است که بارها آرزو کرد: "ای کاش روزگار به ما یک امام ع
این پست موقّت است و برای مدّتی مشخّص که نامعیّن است.
اگر نمینویسم، دلیلش تهی بودن و خلأ ذهنم نیست. بلکه معتقدم نباید آشغال نوشت. مادامی که به افکارم نظم ندهم نخواهم نوشت. ایدهها بسیارند و نظم اندک...
نبود نظم پشت نوشتهها موجب میشود که حالم از نوشتهها به هم بخورد و سراسر وجودم از تهوّع لبریز شود. کمااینکه بالای 150 کاغذ را همین دیروز آتش زدم.
فقط وقتی باید نوشت که خود انسان اراده کند، نه وقتی که کلمات مثل استفراغ به طور حال بههمزنی
درباره این سایت